داستان کور اوغلی
turk donyasi
زبان،تاریخ و فرهنگ مردم ترک
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید از اینکه به وبلاگ اینجانب سر میزنید خوشحالم. در ارائه و جمع آوری مطالب این وبلاگ سعی شده است مطالب مفید راجع به زبان ، فرهنگ و تاریخ مردم ترک از اکثر سایتها و وبلاگهای ایرانی و سایر کشورها به خصوص کشورهای ترک زبان دنیا استفاده شده است و در واقع گلچینی از مطالب سایت های مختلف است که در قالب یک وبلاگ جمع شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب آموزش و همچنین لینک های مفید به یادگیران زبان ترکی کمکی کوچک کرده باشیم .خواهشمند است ما را از نظرات سازنده تان بی نصیب نفرمایید. ترکون دیلی تک سوگیلی ایستکلی دیل اولماز آیری دیله قاتسون بو اصیل دیل اصیل اولماز
نويسندگان
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : داوود بدرزاده


كوراوغلو
داستان كوراوغلو
داستان‌ حماسي كوراغلو، نا پيدا كرانه‌اي به سوي نور و روشني است و ترنم گر ستيزي جاودانه با ظلمت و تاريكي در افق‌هاي گلرنگ غروب كوهساران دنيايي كه افسانه‌هايش نيز- صبور و پروقار- چون خاك تشنه، خواب سبز نم- نم‌هاي بهاري را چشم انتظارند.
كوراوغلو، نامش «روشن» است و يادش حريري از خاطره‌ها در سيلاب جور و ظلمي كه با سرشك بي‌پناهان رنگ ارغوان گرفته است. او تناور كوه ايستاده‌اي رامي‌ماند كه آذرخش تقدير را، بردبارانه بر دوش مي‌كشد و گوهر پيكار را در بطن پرخروش چشمه‌هاي مواجش، جلا داده وبه زلالين نهرهاي حس و هستي جاري مي‌سازد.
«چنلي‌بئل» ميعادگه راستان و رادان، مأواي عزلت‌اش بود و اين بي‌باك مرد كوهسارانِ مه آلود را چون عقابي تيز چنگ برفراز قلعه و باروري چنلي‌بئل، جولان وسلطه‌اي.
اسبانش «قيرآت» و «دورآت» يال افشان و سْم كوبان مونس و يارش بودند و هر جا كه بيدادي بود تازان و خروشان، اربابان جور را هجوم مي‌آوردند و طوفاني از آتش را مي‌ماندند كه ستم خوشه‌ها رابه يكباره مي‌خشكاندند.
به راستي كه رمز و نمادهاي داستان كوراغلو، ابريشمين تار و پود ظرافت‌ها و زيبايي‌اند و تسخير اوج قله‌هاي خلاقيت نسلي كه سده‌هايي پيش از اين نغمه‌‌خوان نيكي‌ها و فضليت‌ها بودند.
كوراوغلو، خونباريش چشمان پدر را كه ايلخچي خان بود، به نظاره نشسته بود و او را كه پدر «روشن» اش مي‌خواند در اين برهه، روشناي چشمان بي‌سوي پدر گشته بود و ديگر او را در ايل، نه روشن بلكه كوراغلو يعني كورزاد خطاب مي‌دادند.
اما چشمان پدر، چه ديده بود كه به ظلمت آويخت و تقاصي اينچنين داد؟ خانِ قدر قدرت به ميهماني رفيقي داشت و آن رفيق، هديه‌اي خواست از بهترين اسبان ايلخي و خان، ايلخچي‌اش «علي كيشي» را فرا خواند و اسباني كه مهمتر و بهتر بودند خواست كه جدا كند. ايلخچي كه با چشمانش ديده بود دريا شكافته و دو اسب از ژرفا به در آمده و با ماديانها در آميخته و در آب شده بودند و قيرآت و دور‌آت را كه در آن زمان كره اسباني نحيف بودند اما از نسل آن دو اسب دريائي، به پيشكش سوي ميهمان خان مي‌آوُرُد و اما خان، آن را اهانتي دانسته و مي‌جوشد و به غضب، كوري‌اش را فرمان مي‌دهد.
پدر، روشن‌اش را برداشت و با كره‌اسبان، عزم كوههاي مه‌آلود كرد و از پسر خواست كره اسبان را آشياني سازد و راه هر چه روزن و نور است بر آنان ببندد. نور آز اشيان دريغ شد و اما اسبان، تنومند و ستبر چون صخره‌ها قد بركشيدند و روزي به اذن پدر، اسبان رو به خارستانها نهادند و در قله‌ها، سم بر زمين كوفتند و بدينگونه چنلي بئل مأ واگه آنان شد و بذرهاي رشادت، خوشه‌هاي بشارت شدند و بدينسان هم است كه كوراغلو، حصار تنگ تاريخ را مي‌شكند و تلألؤ پرفروغ آواي نيكخواهي‌اش ، درهر عصر و نسلي نمادي از فضيلت مي‌گردد.
«نگار» آن قمري دلتنگ و بي‌تاب قفس‌هاي زرين اشرافيت، آن پريشادخت اقبال و بخت كوراغلو، تاج و تخت شاهي را نفرين مي‌كند و به آواي كوهساران دل بسته و در چنلي بئل، عزم نبردي مي‌كند دوشادوش روشن تا هيچ هزار دستاني را تنگي قفس نيازارد.
كوراغلو، ديگر نه يك نام بلكه ستاره‌اي مي‌گردد با هفت هزار شهاب رخشنده‌اي كه غريو عدل و دادشان، فلك را به تسخير خود دارند و هر جا قطره اشكي به خوناب دل مي‌آميزد خشم‌شان غرنده‌ و مهيب، برخارزاران پستي و رذالت لهيبي از آتش و رعد مي‌بارند.
داستان كوراغلو، با اين ويژگيهاست كه ديوارهاي ستبر قوميت را در هم مي‌كوبد و آوازه جهاني‌اش گرمي بخش يخ‌زده پاها و دستهايي مي‌‌گردد كه زمستان سرد زمان را تجربه كرده‌اند و رنگيني گلگشت، خواب در چشم دلشان مي‌شكند.
در روايت‌هاي فرهنگ مردمي، كوراغلو دهگانه داستاني است مرتبط و منسجم كه هفت فصل آن در قالب سفر شكل مي‌گيرد و سه بخش ديگر از خردي و برومندي روشن، همدلي و دوستي‌اش با «عاشيق جنون»- آن خنياگر سياحي كه دل سپرده به روشن بود و سرسپرده‌اش مي‌شود آخر و فرجامين رزم و پيري‌‌اش نغمه‌ساز مي‌كند و زيباترين و سترگ‌ترين نمونه‌هاي نثر و شعر و فرهنگ شفاهي را كسوتي جاودانه مي‌پوشاند.
دراين اثر حماسي، شيهه‌ي قير‌آت و نعره‌ كوراوغلو، با شمشير مصري و غريوهاي دليران دل سپرده‌اش، آنچنان كوبنده و مؤثر تصوير مي ‌گردند كه گويي هر كدام از اين نمادها شخصيت و روحي در لابلاي هزار توي داستان دارند. كوراغلو از اسب و دليرانش چنين سخن مي‌گويد:
«شيهه‌اش چون رعد مي‌خروشد و بسان سايه‌اي از مرگ مي‌گردد با قد فرازش در صحنه‌ي پيكار. سرفرازان شمشير از نيام برمي‌كشند و طوفاني از شعله مي‌گردند به هنگامي كه خرمن سلطان را در و آغاز مي‌كنند.»
اين شيواترين تجلي خيال و خلاقيت مردمي، از فراسوهاي تاريخ و اوج اقتدار فئوداليزم، چون نهري خروشان مي‌گذرد و با اختراع تفنگ سير افولي‌اش رادر درياي زمان طي مي‌كند. كوراوغلو تفنگي مي‌بيند وبه كندوكاو، از چند و چون‌اش مي‌پرسد و چون به اسرارش راه مي‌جويد، غروب آفتابي رامي‌بيند كه ديگر در روشناي آن، رزم دليرانه و رو در رو رامجال جلوه‌اي نيست و در حال، نعل از سم قيرآت به در مي‌كشد كه ديگر عمر مردي و مرادنگي به سر آمده است وبه عزلتي راه مي‌يابد تا آفتاب به روز ديگر چسان تابد و چاره چه باشد.
عليرضا ذيحق



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات
پيوندها